loading...
همه چی از همه جا
آتیش بازدید : 78 نظرات (0)

داستانی عاشقانه و زیبا برای شما عزیزان آماده کرده ایم. می توانید در بخش نظرات, نظر خود را درمورد این داستان عاشقانه بیان کنید.

داستان عاشقانه

زن و شوهر جوانی سوار برموتورسیکلت در دل شب می‌راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: 'یواشتر برو من می‌ترسم' مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره!

زن جوان: 'خواهش می‌کنم، من خیلی میترسم.' مردجوان: 'خوب، اما اول باید بگی دوستم داری!'

زن جوان: 'دوستت دارم، حالا میشه یواشتر برونی؟' مرد جوان: 'مرا محکم بگیر'

زن جوان: 'خوب، حالا میشه یواشتر؟' مرد جوان: 'باشه، به شرط این که کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی‌تونم راحت برونم، اذیتم می‌کنه.'

**

روز بعد روزنامه‌ها نوشتند برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری در گذشت.

مرد از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود پس بدون این که زن را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند و این است عشق واقعی!



منبع: dastanekotah91.blogfa.com

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
بروز ترین اتفاقات ایران و جهان
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 639
  • کل نظرات : 38
  • افراد آنلاین : 95
  • تعداد اعضا : 10
  • آی پی امروز : 281
  • آی پی دیروز : 76
  • بازدید امروز : 516
  • باردید دیروز : 209
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 725
  • بازدید ماه : 725
  • بازدید سال : 35,689
  • بازدید کلی : 143,583