![](http://seemorgh.com/images/content/culture/1394/06/02/590961_840.jpg)
![](http://seemorgh.com/images/content/culture/1394/06/02/590961_840.jpg)
در تمام این سالها آنقدر مجری روی آنتن برنامههای زنده و غیرزنده تلویزیون آمده و رفتهاند كه اگر بخواهیم میتوانیم كتابی تحت عنوان فرهنگنامه مجریان تلویزیونی تالیف كنیم اما اینكه در انتها سهم هر یك از این نامها چند خط از این فرهنگنامه را بگیرد، مهمترین موضوع در تالیف چنین مجموعهای است. بیشك در تمام این نامها فقط عده انگشتشماری هستند كه توضیح دربارهشان فراتر از چند خط است و چه بسا در حد چند صفحه از این كتاب را با افتخار به خود اختصاص میدهند و باز هم بیشك جواد یحیوی یكی از پنج نفر اصلی ماجرا خواهد بود.
او حتما چیزهای بسیاری در چنته دارد كه ستونهای قوامیافته شهرت و ماندگاریاش را رقم زدهاند. وقتی قرار شد با پسرش مسیحا برای مصاحبه و عكاسی ما را همراهی كند، كمی دلهره داشتیم از این جهت كه جواد یحیوی خودش سالها و بارها در برنامههای مختلف گفتوگومحور به خوبی در مقام پرسشگری قرار داشته و این میتوانست كار ما را سخت كند اما آنقدر خوب در بدهبستانهای ما شریك شد كه میتوانیم بگوییم او از آن دسته آدمهایی است كه به پارتنر مقابلش جسارت و اعتمادبهنفس كافی میدهد. ما هم از این گوی و میدان استفاده كردیم و هرچه میخواستیم پرسیدیم و او هم همه صداقتش را روی دایره ریخت. آنچه میخوانید شاید كاملترین اما واقعا بیپردهترین مصاحبه جواد یحیوی و پسرش در این سالهاست كه هر دو نفرشان دركی كاملا درست از گفتههایشان داشتند تا جاییكه در پیاده كردن این گفتوگو نیازی به ادیت و تصحیح حرفهایشان ندیدیم.
جواد: من 40 سال دارم.
جواد: مسیحا تقریبا 11 سال دارد. من و مسیحا 30 سال با هم اختلاف سنی داریم. من سوم تیرماه به دنیا آمدم و مسیحا سیام خرداد. تولد 30 سالگی من، مسیحا به دنیا آمده بود.
جواد: خیلی اهل تولدبازی نیستم ولی اگر پیش بیاید كه جشن بگیریم، بله تولد مشترك میگیریم.
جواد: مسیحا با من زندگی میكند؛ یعنی از همان اول بنای ما بر این بوده است كه سرپرستی مسیحا بر عهده من باشد ولی پیش آمده مسیحا یك سال نزد مادرش زندگی كند و به من سر بزند. مسیحا نزد من زندگی میكند ولی هر زمان كه بخواهد مادرش را میبیند. موجودی به اسم مادر، وجودی است تكرارناپذیر. آغوش مادر در 6، 7سالگی چیزی نیست كه بتوانی جایگزینی برای آن در نظر بگیری پس این حق مسیحاست كه از او دریغ نشود.
هرچند شده كه گاهی من و مادر مسیحا شیوههای تربیتی همدیگر را دوست نداشتیم اما برای مسیحا مادرش بهترین مادر دنیاست؛ یعنی تنها مادر دنیاست. ربط مادر مسیحا به مسیحا انكارناپذیر است به همین خاطر مسیحا همیشه این شانس را داشته و دارد كه هر زمان و هر مدت كه میخواهد نزد مادرش باشد. مادر مسیحا اهل مطالعه، اهل ذوق، فكر، فعالیتهای اجتماعی و. . . است و در زندگی مسیحا و شكلگیری شخصیت او نقش به سزایی داشته است بنابراین در این ماجرا به هیچ عنوان من تنها نبودهام.
جواد: من و مادر مسیحا كه او را به این جهان دعوت كردیم براساس نابلدیها، شرایط، ناآگاهیها، خودخواهیها و ضعفهایمان و تمام مسائلی كه زندگی یك انسان را تحت تاثیر قرار میدهد، موقعیتی را برای او ایجاد كردهایم كه مسیحا از شكل بدیهی و نرمال زندگی خارج شده است. برای مسیحا به عنوان یك پسربچه این خیلی لذتبخشتر است كه وقتی از مدرسه به خانه بازمیگردد پدر و مادرش را سر یك میز كنار هم ببیند که ما این حق را از مسیحا دریغ و او را از این كنار هم بودن محروم كردیم. به همین دلیل من خودم را نسبت به مسیحا بدهكار میدانم. مقصر به معنای واقعی كلمه كه من شرایطی را ایجاد كردم كه مسیحا موقعیتی كه باید از آن برخوردار باشد را ندارد بنابراین همه تلاش، عزم و ظرفیتم را به خدمت میگیرم تا این كوتاهی كه در حق او روا داشتم را هرطور دیگری كه میشود، جبران كنم.
هرچند مسیحا مثلا یك آیتم را ندارد ولی برایش شرایطی را ایجاد میكنم كه شاید بقیه حسرت داشتن آن را بخورند. من وارد هیچ تعهد جدید و مسوولیت جدیدی در زندگیام نشدهام به این خاطر كه یك مسوولیت و تعهد جدی در زندگی من به اسم مسیحا وجود دارد كه نسبت به آن قصور كردهام. ما با توجه به شرایط زندگیمان یكسری حق مسلم او را در زندگی سلب كردهایم پس مشخص است كه من همه تلاشم را میكنم تا عزیزترین آدم زندگیام همیشه خوشحال و موفق باشد تا تجربههای بهتر و بیشتری از زندگی داشته باشد. اگر اسم این كار مرا بگذاریم دوبلهسوبله كار كردن، بله من این كار را كردهام؛ هرچند كه من اینگونه به این موضوع نگاه نمیكنم.
جواد: حدس میزدم این را بپرسید ولی به نظرم اسم آن ازخودگذشتگی نبود بلكه اسمش یك اشتباه بود؛ این صحبتی كه دارم تنها حرف من نیست و این توافقی بود كه با مادر مسیحا داشتیم.
جواد: از وقتی كه مسیحا نشان داد قدرت فكر، درك و تحلیل كردن را دارد با هم توافق كردیم مسیحا هر سوالی در مورد هر موضوعی داشته باشد میتواند بپرسد.
جواد: به نظر من پیشگیری از این ماجرا راهحلهایی دارد؛ اولا باید سوالاتی كه ذهنش را درگیر كرده است بپرسد ولی اینكه همین امروز به جواب همه سوالاتش میرسد یا خیر را نمیداند. سعی میكنیم تا جایی كه ممكن است به جواب سوالاتش برسد؛ جواب برخی از سوالاتش به او میگویم اجازه بده تا در آینده خودت تجربهای شبیه به این موضوع را داشته باشی آن موقع با هم در مورد تجربههایمان صحبت میكنیم.
پس متناسب با ظرفیتهای مسیحا راجعبه موضوعات صحبت میكنیم. گاهی پاسخ برخی سوالات ضمن اینكه مطرح میشود به بعد هم موكول میشود یا حتی پاسخ داده نمیشود. گاهی مسیحا راجعبه موضوعی از من سوال میپرسد و هیچ منعی هم در پاسخ من وجود ندارد و پاسخش را میدهم اما در انتها به او متذكر میشوم كه مسیحا این روایت من است و دهها روایت دیگر هم وجود دارد. مسیحا باید تمرین كند كه یاد بگیرد روایتهای مختلف را بشنود و آن روزی كه عقلش كاملتر میشود، تجربههایش بیشتر میشود و دركش از فضای اطراف و اطرافیانش بیشتر میشود، این روایتهای مختلف را كنار هم بگذارد و به یك جمعبندی برسد و حالا روایت خود را از ماجرا بگوید.
جواد: تفریحات دونفره زیادی داریم. به سواركاری علاقه دارد و خیلی سواركاری میرویم. هنوز آنچنان به كنترل دوچرخه وارد نشده است به همین خاطر هرازچندگاهی بعدازظهرها در كوچه با دوچرخهاش كلنجار میرویم تا یاد بگیرد.
جواد: سفرهای دونفره زیادی رفتیم. یك سال عید به مدت 10 روز فقط كویر گردی رفتیم. یك سال با تور از كلاردشت تا متلقو را رفتیم. با تور جنگلنوردیهای زیادی رفتیم كه مثلا سه یا چهار شب در راه چادر زدیم. مجموعه تفریحات متنوعی را با هم داریم؛ فیلم دیدن، بازی كامپیوتری، بازیهای فكری و... .
جواد: گاهی اوقات پیش میآید كه من تمرین تئاتر دارم و مسیحا به جای اینكه تنهایی در خانه بماند با من سر صحنه میآید یا مثلا گاهی مسیحا به كلاس گیتار كه میرود من هم همراهیاش میكنم و به تجربیات و آگاهیهای خودم اضافه میكنم بنابراین در خیلی از تجربیات شخصی هم نیز شریك هستیم.
جواد: بله، این دوری هم برای خودش یك تجربه و به نوعی تفریح بود. من حدود سال 74 وارد رادیو و تلویزیون شدم؛ یعنی در این 19 سالی كه از شروع كار من با رادیو و تلویزیون میگذرد، حدود هفت سال و نیم كار كردم و باقی سالها نتوانستم کار کنم.
جواد: وقتی در آن سن و سال وارد یك فضای حرفهای میشوی و اجرا داری و متعاقب آن شهرت و محبوبیت میآید و عكست را در نشریات میبینی، فكر میكنی كه دیگر این مسیر همیشگی زندگی است. بعد ممكن است آنچنان به این حرفه وابسته شوی كه احساس كنی اگر روزی از تو گرفته شود میمیری، چون هیچ كار دیگری به غیر از این كار بلد نیستی. دوران سربازی را که میگذراندم همزمان انجمن سینماگران جوان دوره فیلمسازی میدیدم كه به سمت تلویزیون كشیده شدم.
این وسط یك راهزنیهایی هم رخ داد یعنی اگر تلویزیون دل مرا نمیبرد و این كار جذابیتهای خود را به من نشان نمیداد، من مسیر فیلمسازی خودم را طی میكردم و امروز یك فیلمساز خیلی خوب بودم. تمام این سالها تلویزیون با جذابیتهایش مرا از دغدغه اصلیام دور كرد هرچند كه من خیلی چیزها از این مسیری كه طی كردم به دست آوردم و به نوعی هرچه كه در زندگی دارم از آن مسیر به دست آوردم ولی در نهایت من فیلمساز نشدم.
جواد: بله. خیلی تنگ شده. در این سالها كه در تلویزیون مشغول نبودم به صورت جدی به این مقوله پرداختم و حتی تا مراحل پیش تولید یك كار هم پیش رفتم ولی متاسفانه به سرانجام نرسید. هرچند دلیل این اتفاق نیفتادن هم به خاطر همان جریان زندگی من است؛ اینكه تو در یك برهه در یك موضعی ایستادگی میكنی كه فكر میكنی درست است اما این تفكر برای تو تبعاتی همراه دارد.
جواد: نه .چون از طرفی متوجه شدم كه همه زندگی من تلویزیون نیست، من با نبود تلویزیون تجربههای دیگری در زندگی به دست آوردم. میترسم بیانصافی به نظر برسد یا اینکه بگویند حالا كه دستش نمیرسد میگوید پیفپیف بو میدهد ولی حقیقتش این است كه درخشانترین سالهای زندگی من این هفت سال بوده است. در این هفت سال من بهتر و راحتتر زندگی كردم و با خودم دچار تناقض نبودم. من در این هفت سال شش دانگ زندگی كردم، و برخورد با مردم را بدون هیچگونه نگرانی تجربه كردم.
جواد: مسیحا جلوی هیچ چیز مرا نگرفته است. هیچ كاری در زندگی من وجود ندارد كه بخواهم انجامش بدهم و مسیحا مانع آن باشد.
مسیحا: نه ولی من به شكل دیگری به این موضوع فكر میكنم؛ مثلا گاهی شده با خودم فكر كنم اگر پدرم شخص دیگری بود چه اتفاقی میافتاد. آن موقع با خودم فكر میكنم چه كاری میتوانم انجام بدهم كه آن اتفاقاتی كه ممكن است با پدر دیگری به من خوش بگذرد با پدر خودم هم به من خوش بگذرد. هر موقع به این موضوع فكر كردم همیشه موفق بودم و بهترین نتیجه را گرفتم.
مسیحا: بله. جواد یحیوی با پدرهای دیگر ممكن است متفاوت باشد- هر چند من پسر بقیه پدرها كه نبودهام- شاید پدر ضعیفتری باشد یا از طرفی پدری قویتر و مهربانتر ولی همیشه با پدرم به من خیلی خوش میگذرد. تمام ویژگیهایی كه پدرم دارد را دوست دارم.
مسیحا: خوشحالم از این موضوع كه پدرم محبوب است و مردم با او با احترام برخورد میكنند. مشهور بودن پدرم را از این بابت دوست ندارم كه در مدرسه با اعلام اینكه پسر او هستم، بخواهم پز بدهم.
جواد: كارهایی انجام دادم كه نمیدانم میشود اسم آن را تجربه حرفهای گذاشت یا مثلا در استانداردهای حرفهای به آن پرداختهام یا نه در حد یك كار فان و فوق برنامه بوده است.
جواد: نه. وقتی برای كاری وقت و انرژی میگذارم پس در حد یك سرگرمی نیست. همیشه كشاورزی را دوست داشتم و دورهای را با یك دوست كه در این كار حرفهای بود به این كار مشغول شدم. 50 هكتار زمین در نظرآباد اجاره كردیم. كاشت گندم و جو و... داشتیم، آب از كشاورزان اجاره میكردیم و كارهای دیگر.
جواد: برای اینكه اصل كار را دوست داشتم و یك ارتباط ذهنی و روانی به كار كشت داشتم ضمن اینكه در كنارش هم یك منطق مالی در كنار منطق حرفهای بر آن حاكم بود. البته تجربه همكاری من با آن دوست تجربه موفقی نبود و آن سال، اصلا سال كشت موفقی نداشتیم. شاید اگر رابطه ما ادامه پیدا میكرد، میتوانستیم سال دیگر با تجربیاتی كه كسب كرده بودیم موفقتر عمل كنیم.
جواد: تجربه شراكت و من هم چون بلد نبودم نتوانستم به تنهایی آن مسیر را ادامه دهم. این اتفاق در مورد گلخانه هم رخ داد. با دوستی كه در این كار حرفهای بود و این گلخانه را تاسیس كرده بود، مشغول به كار شدم. در این كار واقعا تخصصی رفتار میكرد، جزو معدود آدمهایی بود كه درختچه بنسای را به خوبی میشناخت و با فلسفه و تكنیك نگهداری آن به خوبی آشنا بود و من در این مدت یك سال از او آموزش میگرفتم. آنچنان این موضوع برای من جذاب بود كه بازار كار گلوگیاه برایم جذابیتی نداشت. این تجربه نیز به دلایل متعددی موفق نشد. البته موفق نبودن این كار مربوط به مدیریت و مالك گلخانه بود كه به ناگاه اجاره گلخانه را چندین برابر افزایش داد و متاسفانه ما نتوانستیم كار كنیم.
نكته مثبتش آموختههای من و مسیحا از آن گلخانه بود. الان مسیحا در مورد كاكتوس اطلاعات خیلی خوبی داد و كار كشت و قلمه و تكثیر كاكتوس، نخل مرداب و. . . را به خوبی بلد است به نوعی میتوانم بگویم آنجا برای خودش بیزنسی راه انداخته بود. متاسفانه نشد آن را ادامه بدهیم. دورهای با یك دوست دیگر یك آگهینامه تبلیغاتی راهاندازی كردیم و تا پنج شماره هم به چاپ رسید ولی متاسفانه متوقف شد. تجربههای پراكنده متفاوتی داشتم ولی هیچكدام به سرانجام نرسید ولی از تمام این تجربیات آموختههایی دارم كه این ارزشمندترین بخش ماجراست.
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت