شنیدم که لیلی سیهفام بود ز چاقی حسابی بداندام بود دو ماهی کِرم زد به رخسار خویش به لیزر ز رخ برد آثارِ ریش(!) کمربند بر اِشکَمَش بست سفت سهماهی رژیم غذایی گرفت چنانش رژیم و کِرِم داد حال! که شد لاغر و ماه، عین هلال سپس شاددل سوی مجنون شتافت ولیکن از او التفاتی نیافت بگفت:«این منم «های»! لیلای تو! به او گفت:«خانم، مزاحم نشو! مگر خود نداری برادر-پدر؟ برو پردۀ شرم مردم مدر! نگاری که از بنده دل برده بود تپل بود، ضمناً سیهچرده بود! برو ردّ کار خود ای پیرزن! تو عنتر کجا و دلآرای من؟» رخ پر کِرِم شد به آنی بنفش درآورد از پای خود لنگه کفش زدش ضربۀ سخت و جانانهای که:«بیجنبه، الحق که دیوانهای!»